فرهنگ فارسی عمید در تعریفِ كلمه «چِغر» آورده: ویژگی هر چیز سفت و سخت، مانند گوشتِ نپخته كه زیر دندان جویده نشود. در یوونتوس این صفت تنها زیبنده آدرین ربیو است. (به قول فرانسویها ادقین قبیو!)
رابیو هرگز بازیكن مورد علاقه نگارنده نبوده و یحتمل نیز نخواهد بود هرچند سوگولیِ اسطوره زندهمان عالیجناب بوفون است اما چغر و بَدبدن است؛ مختصهای فیزیكال كه تنها میتواند او را همردیف با استفانو استورارو یا حتی توماس رینكون قرار دهد؛ هرچند جوانِ رعنایِ بانویپیر فتوژنیتكتر است.
با اینکه شاید قیاسی دقیق نباشد اما به فهمِ من او نسخهای بیکیفیت از جنارو گتوزو است؛ با این تفاوت كه چهره نخراشیده و پرشرر سرمربی فعلی والنسیا جایش را به ژیگولی فرانسوی داده؛ با كیفیتی به مراتب نازلتر و آیندهای به غایت مبهم. از این دانه بلورینِ كربن بعید است، الماســیِ تراشیده شود؛ او گوشتی است كه هرگز زیر دندانِ یووه جویده نخواهد شد.
به زودی شاهد یکصدمین بازی آدرین ربیو با لباس یوونتوس خواهیم بود؛ هافبک فرانسوی و 27 سالهای که هرگز قلبی از هواداران میلیونی یوونتوس در سرتاسر جهان را نلرزاند و جوانهای در قلب هیچ تیفوسی سیاه و سپید نکاشت.
در شرایطی که بازیکنانِ امیدوار به پوشیدن لباس تیمهای ملیشان برای حضور در جامجهانی قطر در پنجره نقل و انتقالات تابستانی با کاستن توقعات و درخواستهایشان به سمت باشگاههایی که حضور ثابتشان در آنها محتملتر بود رهسپار شدند، یوونتوس نیز میتوانست از این موج استفاده کرده و آدرین ربیو را به سمت این رویا وسوسه کند؛ فرصتی که البته به آسانی سوخت شد.
انسداد پروژه خروج «ربیو» از یووه در نقل و انتقالات تابستانی باشگاه هرچند سرعت جاهطلبیها و روند امیدوارکننده مدیریت جدیدِ تیم را کند و تحتالشعاع خود قرار داد اما این شکست زیر سایهی الباقی فتوحات (هدایت اصطلاحاً لردهای قدیمی به باشگاههای دیگر) کمتر مورد اعتراض قرار گرفت. با چند جستجوی ساده در اینترنت میتوان رقم خالصی که باشگاه یوونتوس به او بابت حقوق پرداخت میکند را به دست آورد؛ پولی که میتوانست اجازه جذب بازیکنی به مراتب با کیفیتتر از این حضرت را به یووه بدهد. (خود کرده را تدبیر نیست؟ !)
از برناردسکی و موراتا پلانهای زیبا اما کوتاه و البته کمیاب در یاد دارم اما از «او» نــه و نــه. شاید امید ملت ولز به رمزی در جامجهانی 2022 را آسان باور کنم اما لختی توجه به «او» از جانب فرانسویها در قطر را دشوار به جانم مینشیند. الگری را در ابتدای مسیر دروازههای خروجی و آغاز یک پایان میتوانم متصور شوم اما «او» را در مرزهای مبهم و ناپیدای جابلقا و جابلسا گمشده مییابم. مادر ― ایجنتاش را میتوانم خانم هویشام مفروض کنم اما خودش را دیوید کاپرفیلد، هرگـــز. از منچستر یونایتد به جرم انگلیسی بودن میتوانم درگذرم و قدردان خبطِ جذب «او» توسط آنها باشم اما ندای منچستر سیتی درونم که میگوید از خواب گران خیز را نمیتوانم نشنیده بیانگارم. «او» با ماست و شاید همچنان با ما بماند و این تلخترین سیلیِ فرانسوی به صورت فلج و علیل یوونتوسِ امروز ماست.
نوشته را با دو پرسش از «یوونتوس» به پایان میبرم؛ قصهی پرغصهیِ نانهای بیاتـی که بر خلاف بویِ گولزنندهشان مسیری محتوم جز کپک زدن ندارند آیا با پایان عمر همکاری با این فرانسویِ نهچندان محبوب به تنورِ پایانی خود میرسد؟ آیا میتوانیم سکانسهای حزنانگیزِ حضور احتمالی او در یووه را به امید کوتاه و گذرا بودن آن تحمل و مدارا کنیم؟ ما همچنان مومن به شعار «هرگز نگو هرگز» هستیم؛ آقای یوونتوس شما چطور؟